هرچقدر که اسفند ماه پرکاری بود اینروزا روزای کم کار و کسل کننده ای هستن، اینکه هیچ کدوم از هم اتاقیامم نیستن تاثیرش تو این کسل کنندگی کم نیست. ولی روزای خوبیه برا سرک کشیدن تو کار بقیه، یه ساعتی رفتم پیش عارفه راستش با برنامه قبلی ساعت یازده رفتم که ساعت مشخص مشاوره اش هست، وقتی رسیدم پیشش برا موندن معذب شدم، عارفه خیلی شوخه، اینقدر مسخره بازی درآورد و شوخی کرد مجبورم کرد بمونم. شش تا عروس داشت، بزرگترشون هجده سالش بود و کوچکترشون دوازده، کوچکتره از همه اشون سرزبون دارتر بود، انگیزه اش از ازدواج رو خوشبخت شدن میگفت، هیچ ترسی تو چشمشون نبود، یکیشون میگفت دو سال دوست بودیم، یکیشون شماره دوماد رو نداشت هنوز، یکیشون نمیدونست تحصیلات همسرش چقدره، یکیشون خوشگل بود، عروس هجده ساله میگفت دوست دارم ادامه تحصیل بدم. وقتی از آخری میزان تحصیلات پرسید، جواب داد: تحصیلات بابام؟! هیچ کدوم شبیه هم نبودن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رهگذر دنیای قهوه مرزه علیمردان خان تئاتر اطلس فـــن پـــیج مـــلــتــفـــت Kelly رمز ارز زيتون رودبار نمونه سوالات آمادگی استخدامی علوم پزشکی گلستان 1398